به نجابت مهتاب

ساخت وبلاگ
عرضم به حضورتون ..این داستان یه جورهایی فانتزیه ..یعنی خدا رو شکر زیاد از خون وخون ریزی وکشت وکشتارخبری نیست ... 

ایدهءداستان مال فاطیما بود که روش کار کردیم ...پستها رو باهم ویرایش کردیم که ایشالله ازش راضی باشید ... سه تا راوی داستان داریم ..که خودتون کم کم باهاشون اشنا میشید ... حدود شصت صفحه از داستان تایپ شده واماده است ..ایشالله هرروز پست داریم البته من صبح ها فاطیما هم هروقت که تونست تو طول روز اپ میکنیم ... .دیگه اینکه با مثبت وتشکر ونقدهای سازندتون کمکمون کنید ..که داستان قشنگی رو تحویلتون بدیم مقدمه ...

من زنم...
باید باکره باشی،باید پاک باشی
برای آسایش خاطر مردانی که پیش از تو پرده ها دریده اند!
چرایش را نمیدانی فقط میدانی قانون است
سنت است ، دین است
قانون و سنت را میدانی مردان ساخته اند
اما در خلوت می اندیشی به مرد بودن خدا
و گاهی فکر می کنی
شاید خدا را نیز مردان ساخته اند...
من زنم...
با دست هایی که دیگر دلخوش به النگوهایی نیست
که زرق و برقش شخصیتم باشد
من زنم...
و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو
میدانی؟
درد اور است که من آزاد نباشم که تو به گناه نیوفتی
قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می آیند
دردم می آید
ژست روشنفکریت تنها برای دختران غریبه است
به خواهر و مادرت که میرسی قیصر میشوی
دردم می آید در تختخواب با تمام عقیده هایم موافقی
و صبح ها از دندهء دیگری از خواب پا میشوی
تمام حرف هایت عوض می شود
دردم می آید نمی فهمی
تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است
حیف که ناموس برای تو.... است نه تفکر
حیف که ف ا ح ش ه مغزی بودن بی اهمیت تر
از ف ا ح ش ه تنی است
من محتاج درک شدن نیستم
دردم می اید خر فرض شوم
دردم می اید که آنقدر خوب سر وجدانت کلاه میگذاری
و هر بار که آزادیم را محدود میکنی
می گویی من به تو اطمینان دارم
اما اجتماع خراب است
نسل تو هم که اصلا مسوول خرابی هایش نبود
میدانی؟
دلم از مادرهایمان میگیرد
بدبخت هایی بودند که حتی می ترسیدند باور کنند
حقشان پایمال شده
خیانت نمیکردند...
نه برای اینکه از زندگی راضی بودند
نه......
خیانت هم شهامت میخواست
نسل تو از مادرهایمان همه چیز را گرفت
جایش النگو داد...
مادرم از خدا میترسد
از لقمه حرام میترسد
از همه چیز میترسد
تو هم که خوب میدانی
ترساندن بهترین ابزار کنترل است
دردم می آید...
این را هم بخوانی میگویی اغراق است
ببینم که فردا دختر مردم زیر پاهای
گشت ارشاد به جرم موی بازش کتک میخورد
باز هم همین را میگویی
ببینم انجا هم اندازه درون خانه غیرت داری
دردم میآید که به قول شما تمام زن های اطرافتان خرابند
و آنهایی که هم نیستند همه فامیل های خودتانند
دردم می آید
از این همه بی کسی... دردم می آید
(زنده یاد سیمین دانشور)
مثل همیشه ممنون از همراهیتون ...بریم که داشته باشیم داستان ..

ادبی فلسفی...
ما را در سایت ادبی فلسفی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فاطمه fsalimi بازدید : 1276 تاريخ : پنجشنبه 5 ارديبهشت 1392 ساعت: 13:41